
" همچو شاه شطرنج باش
که حتي بعد از باخت
کسي جرأت بيرون انداختنش
از صفحه زندگي را ندارد "
نوشته شده توسط مهتاب

دل آرم
نفس بکش دلم، آرام نفس بکش
حتي شده در اين هواي پر از دلتنگي!
بيا که خودم فداي خستگيهايت!
اينقدر سکوت نکن فداي تنهاييت!
بيا غريبترين غريب شهر آدمها!
بياکه من بغلت مي کنم سر به شانه ام بگذار!
آخ بميرم، چقدر خسته و ناتوان و رنجوري!
شبيه کودکي که کودکي نکرده، محزوني!
بيا بشکن اين بغض ريشه کرده در جانت!
فداي خنده هاي دروغين ، فداي اشکهايت!
نوشته شده توسط ماه شب

بي وفا
گناهم باور اين روزگار بود...
فريبي را که خوردم بي گناه بود...
ولي جرم من از دست دلم بود....
که هرجا پا گذاشتم بي وفا بود
نوشته شده توسط بهنام

دوست و دشمن
دشمني که صادقانه کينه ورزي کند را ترجيح ميدم به دوستي که مخفيانه تحقيرم کند
نوشته شده توسط bita

مرغ آمين
مرغ آمين پر زد ، آرزوها را برد
با تکه ابري در ذهن ،همه غم هارا خورد
رفت آن سوي خيال ، شکمش سيرنشد !
غم عالم گويي نوش ء جانش ، نشد
بغض پنهانء گلو ، و تفکر هايش
خبر از عشقي داد !
خبر از رخدادش !
پس زد هر چه که بود،همه ي بودو نبود
گوييا در راهش ...
عاشق ، هدهد خوشخوان شده بود !
خواهشش را رد کرد، زندگي را سرکرد
"عشق" در وجود ، باغچه اش را تر کرد
روي گلها باريد.. ، آسمان ميباريد
تکه اي از اشکش ، روي ايوان ، چکيد
بعد آن روز و شبش،مرغ آمين گم شد
بود... ، اما ديگر
مرغ آمين ..... نشد !!
نوشته شده توسط عرفانه علايي

دل من
عاشق آن نيست که هر دم طلب يار کند
عاشق آن است که دل را حرم يار کند
نوشته شده توسط حسام

مردها ، کنار ثانيه هاي گذراي زمان ، تکيه گاه هاي ابدي مان ميمانند !***
زماني ک نيرويي جز نيروي مرد ، نميتواند کمکت کند***
وقتي ميان تهاجم تفکراتت ، شانه اي جز شانه مرد ، آرامت نميکند ..***
*پدر* مقدس ترين کلمه اي که هميشه بين کلمه هاي مجازي و حقيقي باقيست .***
و *عشق* والا مقام بودن مرديست ، زماني ک وجودش را شريک بانويي ميشود ، تا سنگ صبور باشد و سازنده.
***
مردها ، برادرهاي کوچک ديروز ، پسرهاي بازيگوش ديروزمان ، و پدر هاي هميشه پر شکوهند ...***
وجودتان سبز و روزتان گرامي
نوشته شده توسط عرفانه علايي

لباس زندگي
لباسي که سايز شما نيست
را با جمله هايي مثل اينکه : جا باز ميکند
جنسش مرگ ندارد
هزار با بشوريش، آخ نمي گويد
به زور قالب تنتان نکنيد ....
درست مثل آدمها
که انگار مجبورتان کرده اند
همين يکي را که توي ويترين جلوي چشم است برداريد.....
آن ته مه ها اينهمه تنوع ...
اينهمه جنس مرغوب ...
هر جنسي که ته قفسه ها خاک مي خورد که نمي شود نامرغوب ...
اتفاقاً آنها که سالها منتظرند
يک عمر به تن تان عمر مي کنند....
نوشته شده توسط آرش

**** بسياري از مردم شادي هاي کوچک را
به اميد خوشبختي بزرگ از دست ميدهند *****
نوشته شده توسط صبا

سخني ناب
اگر شما به يک مرد آموزش دهيد
در بهترين حالت تنها به يک مرد آموزش داده ايد
اما ااگر به يک زن آموزش دهيد
به يک نسل آموزش داده ايد ...
نوشته شده توسط سيما

تنهايي ماه
* دلم ازداغ نامردي / نسيمي سرد ميخواهد*
ميان قحطي مرهم/دلي هم درد ميخواهد*
مگر يادت نمي آيد / در آغاز محبتها*
شبي گفتم در گوشت/ رفاقت مرد مي خواهد*
نوشته شده توسط شيما

فاصله
هرگز از دوري اين راه مگو!
و از اين فاصله ها که ميان من و توست
و هرگاه که دلت تنگ من است،
بهترين شعر مرا قاب بکن
به نگاهت بگذار!
تا که تنهايي ات از ديدن من جا بخورد!
و بداند که دل من با توست
و همين نزديکي ست
نوشته شده توسط بهار

استاد شهريار
من اختيار نکردم پس از تو يار دگر********
به غير گريه که آن هم به اختيارم نيست *******
نوشته شده توسط سيما

دست مهربان
***** در قبول دستهاي مهربان ترديد نکن / گاهي همين دستها تا آخر عمر برايتان گرم ميمانند ***
نوشته شده توسط علي

عشق من
*** به عشقت تا ته دنيا، به جنگ هرکسي ميرم***
***چه تقديري ازين بهتر، که از عشق تو مي ميرم***
نوشته شده توسط مهسا

پاييز فصلي با عطر عشق
پاييز وفادارترين فصل خداوند است. حافظه ي خيس خيابان هاي شهر را هميشه همراهي مي کند. هي ميبارد و ميبارد و هر سال عاشق تر از گذشته هايش گونه هاي سرخ درختان شهر را مي بوسد و لرزه به اندام درختان مي اندازد و چقدر دلتنگ ميشوند برگ هاي عاشق براي لمس تن زمين که گاهي افتادن نتيجه عشق است.
تا رسيدن يلدا و بسته شدن دفتر پاييز فرصت اندکي باقي است قدر اين روز هاي پر از عشق پاييز را بدانيم چون هميشه زود دير ميشود...
نوشته شده توسط ترانه

شعري زيبا از استاد شهريار خطاب به نيما يوشيج
نيما غم دل گو که غريبانه بگرييم....
سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم....
من نيز چو تو شاعر افسانه خويشم
بازآ به هم اي شاعر افسانه بگرييم...
پروانه نبوديمدر اين مشعله باري
شمعي شده در ماتم پروانه بگرييم
بيگانه کند در غم ماخنده ولي ما
با چشم خودي در غم بيگانه بگرييم
بگذار به هذيان تو طفلانه بگرييم
ماهم به تب طفل طبيبانه بگرييم
نوشته شده توسط مهتاب